هفته 29 بارداری
سلاممممم ایندفعه باید خاطراتم رو با رنگ تیره بنویسم آخه عمه جون وسطی بهم گفته با رنگ صولتی ننویس، منم چون نی نی خوبی هستم به حرفش گوش می دم . آخر هفته پدر جونی و مامان جونی با دوستاشون مثه که رفته بودند گردش و من هم که همیشه باهاشون هستم و کلی شادی می کنم، آخه همش بهم خوش می گذره، البته معلومه مامان جونی یه کمی براش نشستن و بلند شدن سخت شده آخه به پدر جونی می گفت خیلی نمی تونه مثه همیشه حرکت کنه پس معلومه من دارم حسابی بزرگ می شم. راستی توی این هفته دوباله مامان جونی با زن دایی جون رفتند کلی برام لباس خریدند و بعد هم مامان جونی اومد همه رو به پدر جونی نشون داد، پدر جونی هم همش با من صحبت می کنه ...
نویسنده :
یاسین جون با کمک مامان جون و پدرجون
18:24